هدیه آسمانی منهدیه آسمانی من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
فرشته معصوم منفرشته معصوم من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

روزگار مادریم

....

دیروز وقتی از سرکار برگشتم خونه این دختر آسمونی من نذاشت که لباسم رو عوض کنیم مستقیما منو برد تو آشپزخونه و گفت که الا و بلا که باید همین الان برام یه چیز بپزی میگم چی میگه یه چیز بپز دیگه ... منم از ابتکارات مادرانه استفاده کردم یه فرنی میکس از طعم های مختلف براش پختم که حسابی خوشش اومد. فکر کنم که چون متوجه شده من وقتی میرسم خونه اول واسه هانیه یه چیز میپزم حالا گیر داده که نه اول برای من درست کن بعد لباساتو عوض کن.
20 خرداد 1394

خریدهای فرضی

هدیه میاد میگه  مامانی پول بده بستنی بخرم. الکی بهش پول میدم. میره نزدیک دیوار مثل مغازه است میگه یه بستنی بده. بعد میاره واسه من باید تا آخرش باید بخورم. ...
19 خرداد 1394

بدون عنوان

تو کوچه یکی داد میزنه : وسایل کهنه خریداریم...... هدیه ترسیده میگه ماما بچه های کهنه رو هم میخرن بعد خودش داد میزنه وسایل کهنه نداریم دخترای کهنه داریم من: میگم منظورت چیه؟ میگه خوب من دختر کهنه تونم هانیه نو.. خیلی ناراحت شدم نمیدونستم باید چی بگم همیشه هم که صدای دوره گرد رو میشنوه همین حرفو تکرار میکنه. ...
19 خرداد 1394

از سال گذشته

داشتیم میرفتیم خونه عمت که به خونه مون نزدیکه و تقریتا از خونه ما سه کوچه بالاتره مامان بزرگ و عمو و دختر عموت هم بودن بعد همه مون تو یه ماشین جا نمیشدیم . چون فاصله نزدیک بود دختر عموم گفت شما برین من پیاده میرم. هدیه میگه: چی گفت؟ میگم: پیاده میره میگه: منم با شما نمیام منم میخوام خونه ء پیاده برم من: بیچاره فکر کرده که پیاده یه شخصیت است که دارن خونه اش میرن ...
19 خرداد 1394

بدون عنوان

هفته گذشته با فامیل هر دو عمه ات رفته بودیم گردش یه جای خیلی زیبا و با صفا تو یه منطقه تقریبا جنگلی که یه تهر خیلی زیبا هم داشت حسابی به همه خوش گذشت مخصوصابه تمام بچه ها ماشاالله بچه ها کم نبودن سیزده نفر بودن (چشم نخورن) حدود ساعت 8 تصمیم گرفتیم برگردیم خونه که به سختی رضایت دادین تو راه خونه هم که اینقدر از بازی کردن خسته بودی که خوابت میبرد و هانیه خانوم هم که تمام روز آروم بود در راه تا که تونست گریه کرد. هدیه برگشته میگه: مادر ؟ (با حالت خواب آلود و چشمهای نیمه باز) میگم: جانم میگه: این پسر عمه هام اینقدر شیطونی کردن اینقدر شیطونی کردن اینقدر شیطونی کردن حتی شورتشون رو هم در آورده بودن (بیچاره ها رفتن تو آب لباس...
19 خرداد 1394

بدون عنوان

شکر خدا دیشب هانیه از ساعت 9 خوابید تا 3:30  و نسبتاً آروم بود. منم که سعی میکنم هر موقع که اون خوابید بخوابم چون به غیر از وقت هایی که خوابه دیگه هیچ موقعیتی واسه استراحت ندارم بنا همه کارهامو ول کردم و رفتم خوابیدم.. تازه هر موقع که من میرم بخوابم هدیه هم رضایت میده که بخوابه در غیر اون اگه تا صبح هم بیدار باشم اصلا نمیخوابه . البته قبل از خواب حتما باید یه شیشه شیر بخوره تا قبل از تولد هانیه قبل از اینکه ساعت 8 بشه هدیه خواب بود تو هر موقعیتی که بودیم : خونه، بیرون، خونه فامیل، عروسی.... خیلی دختر خوبی بود اما الان دیگه خوابش کم شده. وقتی هانیه بیدار شد صدای گریه اش باعث شد که هدیه رو هم بیدار کنه. دخترم هنوز ...
19 خرداد 1394

و اما هانیه جان

 تا الان که هانیه 9 ماه و 23 روز سن دارد بیشتر عمرش رو با گریه و ناآرامی سپری کرده اما موقعی که مشکلی نداره و سر حاله تمام گریه هاشو تلافی میکنه. چنان لبخندش دل نشینه که تمام غصه های عالم رو فراموش میکنم و غرق چشماش و زیبایی لبخندش میشم . وقتی صورتم رو به صورتش میچسپونم چنان عاشقانه ادای بوسیدن رو در میاره که اون لحظه رو با هیچی عوض نمیکنم. هنوز نمیتونه حرف بزنه گاهی خییییییلی خیلی کم یه صداهایی از خودش در میاره اما باز زودی فراموش میکنه مثل یه گنجیشک ناز دهنشو باز و بسته میکنه (موقعی که باهاش حرف میزنم یا نازش میکنم) اما صداش در نمیاد اون موقع ها خیلی دلم میسوزه قلبم آتیش میگیره وقتی تلاششو میبینم که سعی میکنه به حرفام جواب بده...
18 خرداد 1394

شیرین کاری های هدیه

دیروز هدیه رو با خودم آورده بودم سرکار ظهر موقع نماز همکارم از هدیه میپرسه : هدیه جان پدر جان تو خونه نماز میخونه؟ هدیه: نه بابام نمازاشو خریده دفتر : ترکید از خنده   هدیه یه عادتی داشت که موقع سلام دادن صورتش رو هم میاورد جلو یعنی یه بوس هم میداد . بعد من بهش گفتم عزیزم لازم نیست که حالا به همه باید بوس هم بدی همون سلام و دست کافیه حالا بچه اشتباه برداشت کرده به همه سلام هم نمیده مخصوصا به آقایون   الان دیگه کامل و روان صحبت میکنه خیلی هم شیرین زبونه خیلی هم سوال میپرسه از تمام عالم و آدم.... بهش میگم برو با خواهرت صحبت کن تا من بیام گریه نکنه میگه منکه مامانش نیستم هر روز که از سرکار میرم خونه ب...
18 خرداد 1394